آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

میخواستی خورشیدو با دست بگیری...

میخواستی خورشیدو با دست بگیری...

 دیدن بعضی آدمها روح آدم رو تازه می کنه؟ گاهی یه اتفاق دیگه ای هم میفته... آدم از خودش، از اونی که هست خجالت می کشه. اصلا انگار یاد آدم میاد که چی میخواسته و چرا و چقدر اون "شدن" رو به تعویق انداخته... انگار ازیه خواب طولانی بیدار میشی...و دوباره به خواب...
اخیرا تو یه مدت کوتاه این اتفاق چندبار برام افتاده. و چقدر خوب. چقدر خوشحالم. احساس می کنم دارم ادب میشم. خدایا شکرت! کلاه ادب از سر کودک وجودم بر می دارم به احترام این انسان ها و به احترام همه ی خوبیهایی که در این دنیا هست و آینه زنگاری ما گاهی برای مدتهای مدید از دیدنشون محروممون می کنه.
خدایا چقدر کودکم. چقدر نادانم. چقدر ضعیف و شکننده ام. قهرمان سناریوی اوج گرفتن های کوتاه و فرودهای طولانی... امیدم به همین بیدارباش ها و هشدارهاست واگرنه دنیا رو آب ببره ... امیدم به اینه که فکر کنم هنوز هم امیدی به من هست...


کاش چون اصحاب کهف این روح را
می گرفتی یا چو کشتی نوح را
تا ازین طوفان بیداری و هوش
وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش...


یه چیزی... در ازای کدوم نیکی ناکرده، دوستی بجا نیاورده، عهد ناشکسته بهم هشدار میدی؟؟ حتی بدون خواهشی!؟

دوستان عزیز نظر هم بدید تا من بفهمم که شما این مطالب رو میخونید یا نه  ممنوون

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:03 ب.ظ

عالی بود.ممنون.............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد