آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

آیین مهربانی

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همه مهربانهای ایران زمین

راز آفرینش

in the name of numinious god

آفرینش                                                                   fooloot@walla.com                                        

آدم حوا

دراین داستان چیزهای تازهای درباره ادم و حوا خواهید خواند:

در قران هفت بار این مسله که خداوند اسمان و زمین را درشش روز (روز به معنای دوران میباشد) آفریده است و معلوم نیست که دنیا چند سال است که به وجود امده است بهتر است راجع آدم صحبت کنیم که ادم برای چه به وجود امد چرا به زمین آمد و نسل جدیدی از آدمیزاد ها را در دنیا پراکنده ساخت اصلا چه طور پراکنده ساخت ؟بله درست خوندید نسل جدیدی از انسان به عقیده دانشمندان و حتی در روایات داریم که انسان مهمانی تازه است که به دنیا قدم گذاشته است و قبلا ادمهایی بودند که دنیا زندگی میکردند و نسل انها نابود شده است انسانهایی که به کاملی ما نبودند و مثل دایناسورها نسل انها نابود شده استخداوند ادم را با اب و گل مانده ساخت و برای این که ادم تنها همدلی داشته باشد و بتواند با ان انس بگیرد از باقیمانده گل ادم حوا را آفرید انسان با حوا انس گرفت و با هم در  گوشهای از دنیا که سر سبز بود زندگی کرد خداوند انسان را افرید تا به زمین بفرستد و برای این که این موجود عجیب بتواند رنج دنیا را تحمل کند و راه و روش زندگی را یاد بگیرد در بهشت به انها این اجازه را داد تا در بهشت به کسب تجربه بپردازند بعد از ان هم به همه فرشتگان دستور داد تا به ادم و حوا سجده کنند همه فرشتگان سجده کردند ولی ابلیس از این امر سرپیچی کردو  گفت که من از اتشم و از ادم که از خاک است برترم خداوند نیز ابلیس را مورد لعنت قرار داد و او را از بهشت اخراج کرد ابلیس هم از خداوند درخواست مهلت کرد و به خداوندی خدا سوگند خورد که همه آدمیزادان را فریب دهد به جز بندگان خالص خداوند را خداوند نیز به ابلیس مهلت داد تا روز قیامت و بالاخره ابلیس موفق شد اولین انسان پیشرفته را فریب دهد خداوند به ادم و حوا فرمان داد که از نعمتهای بهت تناول کنید مگر از میوه یا بوته ای که هنوز معلوم نیست چه بوده(سیب یا گندم) ابلیس به نزد ادم و حوا رفت و به خداوند سوگند یاد کرد که من خیر خواه شما هستم که اگر از این میوه بخورید عمر جاوید پیدا میکنید و جانشین خداوند میشوید انها هم فریب خورده از ان میوه تناول کردند و خداوند انها را از بهشت بیرون کرد و به زمین فرود اورد ادم در کوه صفا در کنار کعه  هبوط کرد و در انجا سکونت کرد و حوا در کوه مروه در نزدیکی صفا فرود امد.بعد از ان انها توبه کردند و خداوند قبول کرد.

یکی از توبه های ادم و حوا چنین بود:

 خدایا! معبودی جز تو نیست تو پاک و منزهی تو را ستایش میکنم پروردگارا!من به خود ستم کردم به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستی.

بعد از مدتی حوا بار دار شد و از او دو قلویی به دنیا امد یک دختر و یک پسر به نامهای قابیل و اقلیما که اقلیما بسیار زیبا بود بعد از مدتی دوباره دوقلویی به دنیا اورد به نامهای هابیل و لیوذا که لیوذا از زیبایی کمتری برخوردار بود بعد از این که انها به سن ازدواج رسیدند خداوند به انها دستور داد تا هابیل با خواهر دو قلوی قابیل یعنی اقلیما ازدواجکند و قابیل نیز با لیوذا اما قابیل تاب نیاورد و گفت من اجازه نمیدهم که تو با خواهر زیبای من ازدواج کنی و من با خواهر زشت تو ، و گفت که ادم به دروغ چنین گفته که خداوند این دستور را داده است و به هابیل گفت که من تو را میکشم قابیل که نمیدانست چطور باید هابیل را بکشد پرنده ای را دید که با سنگی بر سر پرنده دیگر کوبید و سر او را خرد کرد و در فرصت مناسب هابیل را کشت بعد از ان ان هابیل سخت از کرده خود پشیمان شد و نمیدانست که چه باید بکند بعد از ان دید که پرندکان و حیوانات منتظر ان هستند که او از جسد هابیل دور شود تا او را بخورند و او که نمیتوانست ببیند برادرش خورده شود برادر را بر دوش انداخت و با خود به این طرف و ان طرف برد که خداوند پرنده ای را  بر سر او قرار داد که در حال مدفون کردن طعمه خود در خاک بود و او هم گودالی کند و هابیل را در آن دفن کرد .بعد از ان وقتی به خانه برگشت ادم از او پرسید که هابیل کجاست و قابیل پاسخ داد که من نمیدانم مگر او را دست من سپرده بودی ادم به دنبال هابیل همه جا را گشت و بعد از مدتی طولانی هابیل را پیدا کرد و زمینی که خون هابیل را قبول کرده بود را لعنت کرد و تا چهل روز گریست خداوند هم به او گفت که غمگین مباش که من به فرزندی صالح به جای هابیل به تو خواهم داد و نام او را هبة الله را بگذار و ادم نیز نام او را هبةالله گذاشت.

یکی دیگر از دلایلی که باعثشد قابیل هابیل را بکشد این بود که ادم برای این که ثابت کند که این انتخاب را که هابیل و قابیل با که ازدواج کنند ازجانب خداست به انها گفت که در راه خدا قربانی بدهید و به انها گفت که بروید و قربانی خود را بر سر کوه بگذارید هر کس قربانیش قبول شود ساعقه ای به قربانیش برخود کرده و ان را میسوزاند و هر کس که قربانیش قبول شد با اقلیما ازدواج کند و انها چنین کردند هابیل که دامپرور بود بهترین دامش را برای قربانی کردن انتخاب کرد و قابیل خوشه ای ناچیز را برای قربانی انتخواب کرد و قربانی هابیل مورد قبول خداوند قرار گرفت و هابیل از این قضیه بسیار دلخور بود و در فکر این بود که بچه های هابیل در اینده خواهند گفت که قربانی پدر ما قبول شد ولی قربانی پدر شما قبول نشد و این برای قابیل بسیار سخت بودو موضوع دیگر که ادم هابیل را به عنوان وصی خود انتخاب کرده حسادت میکرد و این حسادت و ترس باعث شد تا دست به کشتن هابیل بزند هابیل وقتی کشته شد همسرش اقلیما از او باردار بود وقتی فرزندش به دنیا امد ادم نام او را به یاد فرزند از دست رفته اش هابیل گذاشت که هابیل بن هابیل خوانده میشد بعد از ان پسر ادم هبةالله که شیث نامیده میشد و وصی ادم بودبه دنیا امد و ادم به شیث گفته بود این موضوع را به هیچ کس نگوید شیث به سن ازدواج رسید خداوند حوریه ای به شکل انسان برای شیث فرستاد که نامش ناعمه بود .شیث تا ناعمه را دید شیفته او شد و خداوندبه ادم گفت که تا ناعمه را همسر شیث کند ادم نیز چنین کرد و از این رو نسل ادم در جهان پراکنده شد.ادم بیش از 930سال از عمرش میگذشت که به او وحی شد که به سال اخر عمر رسیده ای هر انچه از نام اعظم و دیگر میدانی به شیث بیاموز و او نیز چنن کرد.شیث بعد از آن به جای پدر نشست و ایین خداوند را به همگان می اموخت .

                                   من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                                       ادم اورد در این دیر خراب ابادم

 dalileh  dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh

نظرات و پیشنهادات خود رادر مورد این داستان به ادرس fooloot@walla.com بفرستید

 dalileh  dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh

داستان بعدی که برایتان نقل میکنم داستانی پر رنج از لوط که مظلومترین پیامبر است میباشد.

   dalileh  dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh dalileh